Skip to content
مرزپیما
  • خانه
  • درباره ما
  • ارتباط با ما
  • اعلامیه حقوق بشر
  • Deutsch
03فوریه03/02/2021

چند سروده از فریدون فرخ زاد


بعد از این

بعد از این عشق زبان دگری خواهد داشت
خلوت خانه مکان دگری خواهد داشت
بعد از این، آن همه اندیشه که از ریشه گریخت
مرتع سبز و جهان دگری خواهد داشت
بعد از این آن گله ی گم شده در مطلع عشق
نای تبدار شبان دگری خواهد داشت
بعد از این دست به دستی نرسد از سر قهر
مهربانی سیلان دگری خواهد داشت
بعد از این ابر ز باران نکشد درد فراق
غرش رعد توان دگری خواهد داشت
جویباری که به جز منزل مقصود ندید
چشمه آب روان دگری خواهد داشت

پاریس 20 مارس 1989


اندوه پاییز

پاییز اندوه خود را دارد
هنگامی که ترک اش می کنیم
اکنون دیگر تندیس های او
زیر آسمانی که ما با آن خود را می آراستیم
دگرگون می شوند
و خطوط دست هایش
در نهایت رسیدن
پوسیده می شوند
پرنده های قرمز روشن
روی رنگ های سایه
سینه می گسترند
یاد جفت های سبز عاشق
زیر برگ های ریخته، خود را پنهان می کنند
دیری نمی گذرد
بر می خیزند
و پرچم ها را تکه تکه می کنند
و آن گاه عطری ناشناخته
بادها را نوازش می کند
انسان در تبعید
بنای یادبودی ندارد
او کرم و گور
یا چیزی ست
که کسی آن را در قهوه خانه فراموش کرده است.

هستی

افسوس که از عشق به جز رنگ ندیدم
از دوست به جز خدعه و نیرنگ ندیدم
در سینه ی تبدار شرابی که دمی داشت
چندان صفتی جز صفت سنگ ندیدم
با چنگ به سازم زد و چون چنگ سخن گفت
از چنگ به جز لاشه ی آهنگ ندیدم
تقدیر، چو از عشق به توفان بلا زد
در دایره، غیر از غم آونگ ندیدم
چون شد همه والایی و بیداری مقصود
بر قبح زمان جامه ی فرهنگ ندیدم
گفتند که از عمر به جز عشق نبینیم
جز درد از این هستی دلتنگ ندیدم

پاریس – 11 آوریل 1987

نوشته شده در بخش ادبیات, سروده ها ارسال دیدگاه

دسته‌ها

  • ادبیات
    • سروده ها
  • ویژه نامه ها

نوشته‌های تازه

  • چند سروده از فریدون فرخ زاد
  • باور
  • شک
  • درس تاریخ
  • ویژه نامه پوران فرخ زاد
  • من یک زنم
  • با من از هراس سخن مگو
  • چند سروده از محمد رضا شفیعی کدکنی

بایگانی‌ها

  • فوریه 2021
  • ژانویه 2021
  • حریم خصوصی
© 2021 مرزپیما
Powered By ParamountWisdom