سه سروده از ناهید کبیری

ناهید کبیری

شاعر. فارغ التحصیل رشته ی علوم اجتماعی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران. حس شاعرانه گی و قصه نویسی از همان سال های کودکی با او همراه بود و مانند هر کودک ایرانی مفهوم شعررا با نام شاعران بزرگی چون حافظ و خیام و مولوی شناخت و از همان ابتدا آموخت که " ایران سرزمین شعر است." بعد، با جاذبه ی شعر نو و حضور شاعران بزرگی مثل نیما یوشیج، احمد شاملو، و فروغ فرخ زاد فصل شاعری خود را آغاز کرد. ناهید کبیری برای نخستین بار در سال هزار و سیصد و هشتاد شعر خوانی های خود را در ایران و سپس در آمریکا به روی صحنه برد. او از سال دو هزار و هفت میلادی در چند جشنواره معتبر شعر جهان چون بارسلونا، کلمبیا، دوبی، ترکیه، سویس و مایورکا شرکت کرده است. ناهید کبیری دارای چندین مجموعه شعر (نخستین دفتر شعر هزار و سیصد و شصت و سه)، داستان کوتاه و ترجمه در زمینه های روانشناسی، گریم برای صحنه، شعر و داستان است. بسیاری از سروده های وی تا کنون به زبان های انگلیسی، اسپانیایی، آلمانی، ترکی، کردی، ایتالیایی، وعربی ترجمه شده اند.

سه سروده از ناهید کبیری، از آنتولوژی "عشق به همه ی زبان های دنیا آشناست"، شعر معاصر ایران - فارسی و آلمانی. انتشارات تئودور کرامر، وین

پنجره ای کافی ست تا آفتاب بشود

ازشب نمی هراسم
انبوهی از ستاره ام ...
از پشتِ نخل ها
برای دلخوشی های پراکنده دست تکان می دهم
و صدای نفس های روز را می شنوم
خلیج تنها نیست
نیست وقتی خاطره هست.
باران که می آید،
خیس و خراب می شوم بی تو که سبزه زاری آباد ...
و یاد تو را
در فنجان داغ قهوه ای بی قند و بی خاطره می نوشم
باران که می آید
دلتنگی هایم را می شویم
و با شبنم و پیغامِ پیراهن ام
روی طناب خالیِ غربت پهن می کنم.
پنجره ای کافی ست تا آفتاب بشود.
دیدارت حادثه ای بود
که با نان و نارنج و چراغ و ماهی به خانه می آمد،
از کوچه های تنگِ غروب.
دیدارت حادثه ای بود ...
از دریا که آمدی
نامِ مرا
در کنارِ نامِ دیگری خواهی یافت
که لبخند ش
به لبخندِ تو
شباهت دارد

بی تو

گوشه ای از آفتاب را گرفته ام با دست ام
"دوستت دارم" را با دستِ دیگرم
نگاه ات بر خاک می بارد
و گوجه فرنگی ها را سرخ می کند.
نرو!
شب
چمدان ات را تا ایستگاه می برد.
جایِ خا لی ات در خانه ...
بی تو
دلم گرفته و
چیزی فراتر از آن ...

منتظر من دیگر نباش


جوراب هایم را به آفتاب گره می زنم
شالِ زبرِسیاه ام را به باد
و تا خنکای خیسِ رودخانه
بی خیالِ خیابان
بی خیالِ کجا بودی های خانه.
حالا نوبتِ ماهی هاست
تا از گودیِ ناف
جلبک های سبز برویند
و سنگ ریزه های ریز
تعادلِ کف پاهایم را با روزهای پشتِ سرم
به هم بزنند.
تو منتظر من نه.
دیگر نباش
صبحانه ات را روبروی آینه
از پیش چیده ام.