
پویان مقدسی متولد 29 خرداد 1361 در تهران است و فوق لیسانس خود را در رشتهی تربیت بدنی و علوم ورزشی از دانشگاه تربیت معلم گرفته است. او تاکنون یک مجموعه داستان با عنوان “بزرگراه شلوغ دلشوره” توسط انتشارات مروارید در تهران، یک مجموعه شعر با عنوان “کاش میتوانستم انار بدهم” و یک داستان بلند با عنوان “تابستان 65” توسط انتشارات اچ اند اس مدیا در لندن و یک نمایشنامهی تک پردهای با عنوان “سان دیدن از واژهها در سور تفتیش” را از طریق انتشارات روناک در هلند به چاپ رسانده است. او در زمینه ترانه سرایی هم فعال است و چند ترانهاش توسط آهنگسازانی چون اسفندیار منفردزاده و زنده یاد آندرانیک آساطوریان و شوبرت آواکیان ساخته و توسط صداهایی چون گلشیفته فراهانی، ابی، داریوش، احمد رضا نبیزاده، هانی نیرو و فرآواز به اجرا در آمده است. او در حال حاضر در وین زندگی میکند.
در این بلوا
آتش شعله میکشد از دهانِ اژدهاییِ زمان
و تنهای تاولپوش را زِله میکند
برمیخیزد از قلبِ این زمینِ سوخته دودی زرد،
که چاک میدهد سینهی آسمانِ توسل را
عجب سکوتی ست در این بلوا
نیست آخرالزمانی در چشمانداز
اینجا زمینی گرد است،
که هزاران سال دیگر
زیر پاهای سکون خواهد چرخید
و آنچه میبارد تزاید هزارچهرهی درد است
بر دستهایی مقوایی!
هفت ضربه
زن را پس میدهد
با دو چشم باز
و هفت زخم آماس
که ردِّ دستهای مردی بر آنها مانده
یک دشنه
هفت ضربه
و انگار تنها دریا
برای شستن خون با شهر همدست نشده است
جنازه بر ساحل
میان قلوهسنگها و خزهها
با چشمها و زخمهای باز
به شهر
به صحنهی جنایت بازگشته است

دوستت دارم
آنقدر واژهها را بر کاغذها تازیانه زدهاند،
آنقدر شاعران را در خیابانها خفه کردهاند،
که برای حرف زدن با تو
به سپیدی لابهلای سطرها پناهنده شدهام
آنجا که هیچ ردپایی از زخمهایم به جا نمیماند
تا مینویسم آه
تو میتوانی بخوانی گلوله
و تا مینویسم اتاقِ بیپنجره
زندانی مخوف در برابر چشمهایت ظاهر میشود
گندم همان گرسنگی ست
شب بختکی چسبناک
جاده مرا را به مقصد تبعید بلعید
و رنگ سرخ همهجا خون است
من تو را دوست دارم
و حالا از گلسرخی خواهم نوشت که هزار معنا میدهد
کشتزارهای مسلسل
در چشماندازهای مکرر
در این کشتزارهای وسیع مسلسل
بر شاخهشاخههای فلزیِ هر بوته،
چیزی جز گلوله نمیروید
من گرسنهام
ما گرسنهایم
و سیر گلوله میخوریم
مفهوم پنجرهها
خانه بوی نا گرفته بود
پنجره را باز کردم
اضطراب با نخستین نسیم از راه رسید
و پیچد توی موهایم
و تنم را یکباره طواف کرد
از سَر
تا پای فقراتِ ایستا
دنم لرزید
نباید اینطور باشدنباید این هوا،
نباید این نسیم پیامآوران استیصال باشند
افق دودآلود است
آسمان کوتاهتر شده است و پنجرهها نیز مفهوم خود را از دست دادهاند