
رضا عابد شاعر، نویسنده و منتقد، متولد ۱۳۳۵ لاهیجان، دبیر سابق ریاضی
نفر دوم برگزیده در مسابقات مقاله نویسی استان گیلان سال۱۳۵۱
سابقه یک دوره همکاری مستمر با روزنامه ها و مجلات ادبی در زمینه طنز و نقد
چاپ شعر و داستان و نقد در مجله های ادبی از سال ۱۳۵۶
چاپ شعر و نقد و داستان در سایت های ادبی حضور، پیاده رو، شهرگان و …
حضور به عنوان کارشناس ادبی در چندین برنامه رادیویی
چاپ مجموعه داستان ” تابلویی برای محله” سال ۱۳۷۷
چاپ رمان ” گیلان شاه” سال ۱۳۷۸
چاپ مجموعه نقد” ده نقد” ۱۳۹۷
چاپ داستان و نقد داستان در جلد اول ” داستان های محبوب من” علی اشرف درویشیان
چاپ داستان در کتاب شماره اول کانون نویسندگان سال ۱۳۷۸
چاپ و نقد داستان در آنتولوژی نویسندگان گیلان با عنوان ” از مه تا کلمه” انتشارات دشتسان سال۱۳۸۱
چاپ شعر و ترجمه به زبان کردی در کتاب ” شعر معاصر ایران” به کوشش محمد مرادی نصار سال ۱۳۹۶
چاپ نقد ادبی بر آثار بختیار علی به زبان کردی همراه با ترجمه مریوان ۲۰۱۷ حلبچه ای در سلیمانیه
حضور در جشنواره ادبی گلاویژ اقلیم کردستان سال ۲۰۱۸ در همراهی با هیئت ایرانی و ایراد سخنرانی با عنوان
“در شهادت روشنفکری”
شرکت فعال به عنوان منتقد ادبی در جلسات گوناگون ادبی از شعر و داستان و نقد و ترجمه
پایه گذار و عضو اولیه بسیاری از انجمن های ادبی در سطح کرج چون انجمن قلم ، قطره، فانوس ادب و …
داوری چندین مسابقه داستان نویسی و شعر در سطح کشور جایزه بیژن نجدی و دانشگاه بیرجند و جشنواره داستان کوتاه لنگرود و …
باران
باران
اگر همچنان شلاقی ببارد
من را میرساند
به تو
کنار همان کارخانهی دندان ریخته
در جادهی پیر و کم حرف
و همهی بوتههای قد و نیمقد چای
رج به رج نشسته بردامنهی کوه
در تیر رس بقعهی شیخ زاهد
میرساند
به انگشتان تو در لمس بیهودهی دستهی چتر
و گفتن از دهان تو: ” بارون یه رشتهی خشک برا ما نذاشته …”
و باز میرساند!
به همان حرفهای تشنه و ترک خورده در شهر خیس
در فاصلهی تکراری
از نان و دندان
کرونا
دانستههای کرونا از رمز و رازها
کسری از زندگی ناکردهی ما را
لخت وعریان میکند
در کوچه و پس کوچههای رمان
طاعون
کوری
کرگدن
و …
جان می کند از ضدعفونی کردنهای جسم
دستهای ما را میگیرد
میبرد سمت اولین چهار راه
دوربین برادر بزرگه را نشان میدهد
آنقدر ترس و لرز در جان انداخته
تا در اندازهگیری مساحتها، “کاف” شویم در قصر کافکابعد، سر به زیر و مطیع و خو کرده و
گرفته یا نگرفته
پناه ببریم
به دنیای قشنگ و نو
فرصت غنیمت شمرده
با ویدئوهای دنیای مجازی حال کنیم
پر و پیمان و سیراب از همه حفظ کردنها
تمام فارنهایت 451 را
با رد برد بری و فرانسوا تروفو یکجا سر بکشیم
فهممان اندکی بالاتر رفته
درک کنیم همه الکلها متانول نیستند
دیگر جان کسی هم به خطر نمیافتد
باقی بقای عمر خودمان شده
و خیالهای همگی جمع از جانب متولیان امور
که رشتهها را برای ما پنبهزاران میکنند
بی قرار
باد
رفیق دریا میشود
وقتی بی من، قدم میزنی
در ساحل کمرو و خجالتی
شنهای بازیگوش
تمام وقت
با لمس پاهای تو
قلبهای کوچک خود را
می دهند به باد
محبوب من!
هیچ میدانی
این گوش ماهی پیر
نشسته کنار پنجره اتاق
دور از دریا و شن
آرام و قرار من را
برده امشب

دوست داشتن تو
دوست داشتن تو
در امتداد بهاری است
که در تن اتفاق میافتد
تا باور کنی شکوفه باران را
برای پس زدن همه ویروسها
لبخندی که همزمان مینشیند بر لبهای عمو نوروز
تا جمشید جم
و
در پیچ و تاب خوردنها
میرسد به حاکمان ویروسی همه دوران
با تمام سرفههای خشک تاریخی
در سرزمین حافظ و فردوسی و خیام
که شاملوی شاعر
به روز و روزگاران
حاکمانش را مشنگ خوانده بود
با دروغهای سنجاق شده به نافشان
هنوز هم وقیحانه خرج میکنند
خرج
خرج
خرج …
حیف است بیشتر از این
خاطرها مکدر شودا
در این جمع خوردن بیمالیات
نوروز و بهار و شکوفه
این روزها
این روزها
با ریههایی سر میکنم
که حضورشان با آنات آمیختهاند
زمان را در عصبهایم میدوانند
همه صیادانی که با من در لوتکا نشستند
هنوز هم در شبهای تار از دهان نیاکان میخوانند
برای مست کردن ماهیها
برنجکارانی که در مرز مرز بیجارها
با سیالیت ذهنم راه میروند
سراجور و سراجیر
میکارند و درو میکنند
ساقههای طلایی سیراب شده از عاشقیت را
در چپ چپ نگاه
زالوهای چشم چران و ساق دوست
دخترکان چای چین باغها
که گلهای روسریهاشان را
از باغهای قلب من دزدیدهاند
گالشهای کوهپایههای اسپیلی و دیلمان
با یک سینه سخن از چریکهای سیاهکل
زنان گوله ماست بر دوش شلیتهپوش
که همه صبحگاهان نم گرفته برای من خواندند
تصنیفهای قدیمی را به بهانهی دلتنگی رعنا
آه! هیچگاه نمیتوانم از ابریشم خیال خود چشم برگیرم
شهر من به هزاران هزار روایت از آن نام گرفته
رفاقتم را با کرمهای ابریشم
تا آخرعمر با خود خواهم داشت
خزیدن نرم نرمکشان روی برگهای پهن توت
ملچ ملچ کردنهای سبزشان
شکلگیری پروانهای از پروانهی رویاهای من
که در بالبال زدن پروانهای دیگر آن سوی جهان
خود را تجسد میبخشد
تا مرا از پیلهگی تن برهاند
همواره همدوشم
با جنگلهای لونک و دیلمان
با درختان مازو و لیلکی و توسه
پلت و کیش و شبخسب
با کاسپین که هنوز باور دارم آبی بودن خود را
از دو چشم دختری دزدیده
که کتاب شعر فروغ را در کوچهای پر از آواز قورباغه
بعدازظهری ملس از دستم قاپید
دمسازم
با درفک و سماموس و کاکو
با جلیقههای پشمی و گالوشها و چادر شبها
با چشمهای زاغ همه کاس آقاها
با گیسهای بافته شدهی همه گلنارها
… اینروزها
ریههایم را پر میکنم
با نفس همه پزشکان و پرستاران
که وامدار چشمان نرجس هستند