چند سروده از اسماعیل خویی

اسماعیل خویی (1400 – 1317)، از شعرای برجسته ی معاصر و از بنیان گذاران کانون نویسندگان ایران، شاعر ستایشگر آزادی و یکی از رساترین صداهای شعر معاصر فارسی در اعتراض علیه ظلم، استبداد و نابرابری، در نهم تیرماه ۱۳۱۷ در مشهد زاده شد. او دوران ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش سپری کرد و در همان سال ها به سرودن شعر روی آورد. نخستین کتاب شعر اسماعیل خویی به نام “بی تاب” که در قالب های کلاسیک سروده شده بود در سال ۱۳۳۵، زمانی که هجده ساله بود، در مشهد منتشر ‌شد. او سال ها بعد اشعار این کتاب را به دلیل «خام بودن» دیگر دوست نداشت.
اسماعیل خویی در سال ۱۳۳۶ برای ادامه تحصیل به تهران رفت و پس از پایان تحصیلاتش در دانشسرای عالی با بورس تحصیلی در بریتانیا درس فلسفه خواند. سپس در دههٔ ۱۳۴۰ به ایران بازگشت، در تهران ساکن شد و در دانشسرای عالی تهران (تربیت معلم کنونی) به کار تدریس پرداخت.
سال‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ فضای فرهنگی و ادبی ایران تحت‌تأثیر پیامدهای سیاسی کودتای ۲۸ مرداد بود، خویی در آن دوره تحت‌تأثیر کتاب «زمستان» مهدی اخوان ثالث قرار گرفت. انتشار این کتاب مهم اخوان ثالث یک واقعهٔ ادبی بود و مسیر تازه‌ای را در شعر معاصر فارسی گشود. خویی نیز با آشنایی با شعر نو فارسی و شاعران بزرگ دیگر چونان نیما یوشیج و احمد شاملو به پختگی بیشتر و درکی عمیق‌تر در شعر رسید. اواخر دههٔ ۱۳۴۰ اسماعیل خویی و دیگر نویسندگان، شاعران و مترجمان ایرانی در تهران کانون نویسندگان ایران را بنیان نهادند و او دو دوره نیز عضویت هیئت دبیران آن کانون را عهده دار بود.
این شاعر که از نظر فکری به مارکسیسم گرایش داشت، علاوه بر مضامینی چون عشق و عدالت اجتماعی، به بیان اندیشه‌های فلسفی خود در شعر نیز می‌پرداخت. بهره‌گیری از ایماژها و تصاویر یکی از ویژگی‌های شعر او بود و همچنین به‌عقیدهٔ برخی منتقدان ادبی، بیان اصول تفکر دیالکتیکی و ماتریالیسم تاریخی در شعر فارسی یکی از دستاوردهای او بود.
اسماعیل خویی که یکی از حاضران در «ده شب شعر» بود، نخست از انقلاب هواداری می‌کرد، ولی با رخداد انقلاب و سرکوب روشنفکران و دگراندیشان، فعالیت کانون نویسندگان ایران نیز محدود شد و خویی نیز که عرصه را برای فعالیت ادبی خود بسیار تنگ دید، در سال ۱۳۶۱ به زندگی مخفی روی آورد و پس از مدتی ایران را ترک کرد.
اسماعیل خویی در سال ۱۳۶۳ به لندن رفت و با ادامه فعالیت‌های سیاسی‌اش شعرش هم بیشتر رنگ سیاسی به خود گرفت. او هرگز از زندگی در تبعید خرسند نبود، ولی می‌دانست که اگر در ایران می‌بود، «جز در خامشای گورستان» جایی نداشت. با این حال در تبعید یا به قول خودِش در «بی در کجا» همچنان به فعالیت ادبی و صنفی خود ادامه داد و از پایه‌گذاران کانون نویسندگان ایران در تبعید شد.
از آثار اسماعیل خویی می‌توان به «بر خنگ راهوار زمین»، «بر بام گردباد»، «از صدای سخن عشق»، «ما بودگان»، «نهنگ در صحرا»، «جهان دیگری می‌آفرینم» و … اشاره کرد.
سروده های او تاکنون به زبان‌های گوناگونی چون انگلیسی، روسی، فرانسه، آلمانی، هندی، و اوکراینی … ترجمه شده‌اند. خویی به زبان انگلیسی تسلط داشت و به این زبان هم شعر سروده‌ بود.
اسماعیل خویی در سال ۲۰۱۰ جایزه ادبی فریدریش روکرت را از آن خود کرد. جایزه ادبی شهر کوبورگ، که هر دو سال یک بار به نویسنده و ادیبی از خاورمیانه و نزدیک تعلق می‌گیرد.
با این حال او به دلیل فروتنی بی‌پیرایه‌ای که داشت، قضاوت در مورد شعرهایش را به آیندگان می سپرد و از گفته ی نیما یوشیج یاد می کرد: “بعد از ما غربال به دستان از ره می‌رسند”.
اسماعیل خویی پس از یک دوره بیماری چهارم خردادماه 1400 در ۸۳ سالگی در لندن درگذشت.

غزلواره

چه چشم هایی د ارد!
ستارگان کدامین شب شکفته ی شاد
در آن دو برگه ی خاموش ته نشین شده اند؟
کدام ساحل آغوش
قرار بخشد شب ها به موج سینه ی او؟
دل هوایی من
در این سپیده ی لبخند
چگونه خواهد دانست
که باد شرطه کجا می برد سفینه ی او؟
(اسماعیل خویی)

ماه گرفته

یادش بخیر
مادرکم می گفت
“خوب
از خوب هم که خوب تر شود
شک باید کرد:
شاید به چیز دیگری آغشته است!”
اینجا نشسته ای
در شب
چون شب
که عطر تاریکش
از بوی گیسوی تو سرشته است
و با منی
همه چیزت با من است
تنها ماه است
آن بالا
که نیست:
که دیگر نیست،
و حفره ی سیاهی از آن برجاست
که خوبی تو
در دهان وقیحش
گم گشته است
(اسماعیل خویی)

مستی

دیشب که آسمان را نوشیدم
فلس ستاره
در دهانم
ماند
تا بامداد
انبوه واژه هایم برق می زد
و ماه
در گاوگاهم
می خواند
(اسماعیل خویی)

کندو

فضای بسته ای از گفت وگوی که بینشورانِ ما دارند
درست همچون کندویی ست
که ازدحام وهیاهوتمامِ زنبوران اش را دیوانه کرده است:
چنان وچندان کاینان،
اگر چه نوش هم می سازند،
به هر بهانه که پیش آید،
پیوسته،
دسته دسته،
به هم می تازند؛
وز کینه ای که پیدا نیست
کز چیست،
یا چراست،
به یکدیگر نیش می زنند:
بی آن که هرگز دریابند
که نیشِ زهرآگین شان را
به دشمنان،
که در میانه ی ایشان نیستند،
نه، بل، فقط به همالانِ خویش می زنند.

و گِردِ کندو
کُنامِ خِرسان است و گونه گونه ی میمونان؛
که دستبُرد و شبیخون بر درونه ی آن کانونِ نوش و نیش
مُدام بیشتر از پیش می زنند.

و دسته دسته ی زنبوران،
از خشمِ کورِ خویش،
هر بار،
آشفته تر
و بی تمیزتر از پیش
نیش به هم بیش می زنند!

(اسماعیل خویی
یکم فروردین ۱۳۹۷،
بیدرکجای لندن )

نگاه کن!

نگاه کن که چه چیزی کجا و کی بینی:
بسا، وگرنه،که تنها سرابِ وی بینی!
تو آفتاب نبینی به غار در شبِ تار:
نگاه کن که چه چیزی کجا و کی بینی؛
و«در چه نور؟»هم،البتّه،شرطی از کار است:
جُز آفتاب ،که او را به نورِ وی بینی.
و یاد دار که نَبوَد سراب تنها آنچ،
به نیمروز،به صحرایی از دُبی بینی.
گلِ یخ است،اگر باشد آن،نه یاسِ سپید:
گلی که، در شبِ برفی،به ماهِ دی بینی؛
وَ یا که برفِ ز گرمای پوست آب شده ست:
اگر به روی کسی قطره های خی بینی!
به هوش باش که عادت ز دیده می بَرَدَت
هر آنچه را که همه روزه پی زپی بینی.
وَ شک مدار که دیدارِ راستینی نیست:
اگر که کوهِ دنا را به خاکِ ری بینی!
و شاد باش که عیبی به دیدگانِ تو نیست:
به هیچ فصل، نه گر گُل به شاخِ نی بینی!
نمی دهد چو کفافی به مستی آنچه خوری،
بسا که شربتِ آلوست آنچه می بینی!
منا! به نورِ خِرَد چشمِ خویش روشن دار:
نگاه کن که چه چیزی کجا وکی بینی.

(اسماعیل خویی
یکم فروردین ۱۳۹۷،
بیدرکجای لندن)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *